سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گاهنامه زیست

خدایا...!

تو میروی

شب میشود

و قلب من پر پر میشود

و نا امید می شوم..و حقیر می شوم

چوخاکی می شوم

که بر ان نسیمی نمی وزد

و بارانی نمی بارد

و در ان گلی نمی روید

و بر سرش ستاره ای نمی درخشد

تو میروی

و من تنهای تنها می مانم

تو میروی

ومن در غم خود خاک میشوم....

 

 

 

دشتها الوده است

در لجنزار گل لاله نخواهد رویید

در هوای عفن اواز پرستو به چه کارت اید؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در ان نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه دلها را

علف هرزه کین پوشانده است

هیچکس فکر نکرد که در ابادی ویران شده دیگر نان نیست

و همه مردم شهر بانگ برداشتند که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست!

و زمانی شده

که به غیراز انسان هیچ چیز ارزان نیست..

 

ممنونم از اینکه بهم سر زدینَ


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/26ساعت 11:45 عصر توسط نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت