1ـ یکى از اوصاف و ویژگى هاى خداى بزرگ، حکیم بودن است; یعنى بارى تعالى کارى را بدون هدف و مصلحت انجام نمى دهد البته هدف و انگیزه اى که در افعال افراد جامعه وجود دارد با هدف خداوند تفاوت دارد. انسان اگر هدف و انگیزه اى نداشته باشد کارى انجام نمى دهد یعنى اهداف و انگیزه ها موجب کمال فاعل مى شود و او با کارهاى خود آنچه را ندارد به دست مى آورد، اما اهداف و انگیزه هاى خداوند متعال، به خود او برنمى گردد، بلکه به سایر موجودات باز مى گردد چرا که خداوند غنى و بى نیاز مطلق است و دیگر موجودات، نیازمند او هستند. قرآن کریم در این خصوص مى فرماید: (یا ایُّها الناسُ أنتمُ الفقراءُ إِلَى اللهِ و اللهُ هُو الغنیُ الحَمید...); شما به خداوند نیازمند هستید و او از شما بى نیاز است.
او کمال مطلق است و نیاز به چیزى ندارد تا اهداف و انگیزه هاى استکمالى داشته باشد. از این رو گروهى از متکلمان اسلامى مى گویند: خداوند در افعالش غایات و اهدافى دارد اما هدف او مصالحى است که به بندگان برمى گردد و آنان از آن بهره مند مى شوند. در مقابل، اشاعره مى گویند: بر خداوند واجب نیست که در افعالش غرض و هدفى داشته باشد پس نمى توان پرسید که به چه غرض و هدفى و چرا چنین کرد؟
2ـ طبیعت عالم به گونه اى است که هر چیزى وجودش از نقصان آغاز مى شود و مسیر کمال را مى پیماید تا به کمالى که امکان رسیدن به آن را دارد، دست یابد. در انسان نیز استعدادهایى نهفته است که با بهره گیرى از آنها مى توان به کمالات مطلوب رسید.
3ـ گاه گفته مى شود که انسان براى رسیدن به سعادت آفریده شده و گاه نیز گفته مى شود هدف از خلقت انسان این است که علم و اراده او گسترش یابد. خداى بزرگ انسان را براى علم و آگاهى آفریده و کمال او در این است که هر چه بیشتر بداند و هر چه بخواهد بتواند اراده اش را قوى و نیرومند کند و آنچه را که مى خواهد انجام دهد; چنان که هدف از آفرینش دانه گندم آن است که به صورت بوته گندم درآید و آنچه در سعادت یک گوسفند است، این است که تمام همتّش آن باشد که علف بخورد و چاق شود. و آنچه در استعداد انسان است بالاتر از این مسایل است یعنى بداند و بتواند و هر چه بیشتر بداند و هر چه بیشتر بتواند، به غایت و هدف انسانى خود بیشتر نزدیک مى شود.
گاهى گفته مى شود مقصود از سعادت آن است که هر چه بهتر و خوش تر زندگى کنیم و از مواهب آفرینش نیز بیشتر بهره مند گردیم بنابراین سعادت عبارت است از بیشترین لذّت و کمترین رنج.
4ـ قرآن کریم هدف از آفرینش انسان را عبادت دانسته است; (وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ و الاِنسَ اِلاّ لِیَعْبُدوُن). در اینجا این پرسش مطرح مى شود که عبادت چه فایده اى براى بشر و خدا دارد؟ در قرآن نیامده که انسان آفریده شده تا هر چه بیشتر بداند و بتواند، و هر وقت دانست و یا توانست به هدف خود رسیده است بلکه انسان آفریده شده تا خدا را پرستش کند و پرستش خدا هدف اوست. اگر انسان بداند و بتواند، ولى مسأله شناخت خدا که مقدمه پرستش است مدنظر او نباشد به سوى هدف آفرینش خود گامى برنداشته و سعادتمند نیست. از این رو در نگاه اسلام هدف اصلى از زندگى جز عبادت معبود، چیز دیگرى نمى تواند باشد. قرآن انسانى مى خواهد که آرمانش فقط خدا باشد، و اهداف دیگر براى او جنبه مقدماتى داشته باشد. در اسلام همه چیز بر محور خدا مى چرخد، و هدف بعثت پیامبران و یا هدف زندگى در چرخه عبودیت اوست. قرآن کریم درباره اهداف پیامبران(علیهما السلام)مى فرماید: (و داعیاً إلَى الله بِإِذنِهِ و سِراجاً مُنیراً) و یا در آیه دیگر مى فرماید: (...یُخْرِجُهُمْ من الظُلُماتِ إلى النُّور); از تاریکى ها به سوى نور هدایتشان مى کند. با توجه به نکات مذکور، روشن مى شود که هدف از آفرینش انسان رسیدن به نور توحید و عبودّیت الهى و رها شدن از ظلمت ها و تاریکى هاست; البته علم و دانش، قدرت و توانستن، استفاده بیشتر از مواهب طبیعت، رنج کمتر و لذت بیشتر، عدالت و... هر یک براى رسیدن به هدف اصلى و پایه اى جنبه مقدماتى دارد.
در اینجا مناسب است به دو روایت اشاره شود.
1ـ امام حسین(علیه السلام) مى فرماید: (أَیُّها الناسُ! إنّ اللهَ جلَّ ذِکرُه ما خَلَق العبادَ إلاّ لِیَعرِفُوه، فَإذا عَرِفُوهُ عَبَدُوهُ فاذا عبدوه إسْتَغنَوا بعِبادتِه عَن عِبادةِ ما سواه); اى مردم! خداوند بزرگ، بندگانش را نیافرید جز براى این که او را بشناسند و پس از شناختن، او را پرستش نمایند و آنگاه که او را عبادت کنند از بندگى غیر او آزاد شوند.
2ـ امام صادق(علیه السلام) در پاسخ پرسش جابر که از فلسفه نهایى آفرینش سؤال مى کند چنین مى فرماید:
«هدف از آفرینش، لطف و کرم خداوند نسبت به تمام موجودات، حتى جمادات است.
جابر: هدف خداوند از این لطف چیست؟
امام: آیا شما نمى توانى مقصود یک کریم را بفهمى؟
جابر: در میان مردم کمتر کسى است که بدون مقصود کریم شود، گروهى هدفشان خودنمایى است.
امام: خداوند خودنمایى نمى کند و تنها براى رسیدن موجودات به فیض، آنان را مى آفریند و به جز کرامت خداوند فلسفه دیگرى براى به وجود آمدن جهان وجود ندارد، زیرا اگر علت دیگرى وجود داشت و آن علت خدا را وادار و مجبور مى کرد که جهان را بیافریند، همان علت، جاى خدا را مى گرفت و یک خداى مجبور را نمى توان خدا دانست.
جابر: آیا ممکن است علتى وجود داشته باشد که خداوند به آن علت جهان را آفریده، بدون این که آن علت خدا را مجبور کرده باشد؟ بر فرض خداوند براى این که قدرى، قدرت خود را تماشا کند درصدد آفرینش جهان برآید و از این جهت لذت ببرد؟
امام: تماشا کردن و لذت بردن، طبیعت ما انسان هاست و نیازمندى ما را مى رساند اما خدا چنین نیست و از این گذشته لذایذ تا حدود زیادى مستقیم یا غیرمستقیم، ناشى از جسم ماست و خدا جسم ندارد.
جابر: آیا لطف خدا علت آفرینش نیست پس چرا لطف را بیان نکردید؟
امام: بله، ولى لطف علتى الزامى نیست، یعنى علتى نیست که خداوند را مجبور به آفرینش کند و چون علت الزامى نیست وقتى موّحد مى گوید خدا از راه لطف جهان را آفریده چیزى برخلاف توحید نیست.
جابر: خداوند مى توانست از آفرینش جهان صرف نظر کند؟
امام: بدیهى است که مى توانست.
جابر: ولى او صرف نظر نکرد و آن را از راه لطف آفرید، پس خدا، نمى تواند از لطف خوددارى کند.
امام: وقتى تو کسى را اکرام کنى، در صورتى که آن اکرام وظیفه حتمى تو نباشد، آیا مجبور هستى؟
جابر: نه.
امام: خداوند هم بدون اجبار و از روى اکرام واقعى جهان را آفرید تا نعمت حیات را به موجودات بذل و عنایت کند و من بدون لطف چیزى را براى ایجاد جهان نمى بینم».
بنابراین لطف و کرم خداوند در آفریدن موجودات و انسان و از سویى لطف دیگر خداوند در عبادت و بندگى او، هر دو موجب کمال و سعادت انسان و سایر موجودات مى گردد.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |